راست راست
لغت نامه دهخدا
- راست راست رفتن و برگشتن ؛ برای انجام دادن کاری سرسری و بدون دقت و اعتنا رفتن و بی نتیجه برگشتن. زیربار کار و زحمتی نرفتن. و رجوع به راست راست گشتن شود.
- راست راست گشتن یا راست راست راه رفتن ؛ ول گشتن. تن بکاری ندادن. بشغل و حرفه و پیشه ای نپرداختن. زیربارکار و زحمتی نرفتن و سربار دیگران شدن. شانه زیربارشغل و پیشه ای خم نکردن. تن به بیکاری و مفتخواری دادن با حالت غرور و تکبر.
فرهنگ فارسی
اصطلاحات و ضرب المثل ها
آشکار / علنی و بدون داشتن شرم کاری را انجام دادن
مثال:
مردکه ی بی شرم همین طور راست راست توی چشم آدم نگاه می کنه و دروغ می گه.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید