راست ایستادن
لغت نامه دهخدا
- راست ایستادن بر کسی یا چیزی ؛ قرار گرفتن بر او : همه مملکت باز آبادان کرد ( فیروز ) و همه جای فراخی پیدا آمد و ملک بتمامی بروی راست ایستاد وچنانکه همه ملکان او را مطیع شدند. ( ترجمه طبری بلعمی ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
راست ایستادن: قد آختن. قد برافراشتن. مستقیم ایستادن
( ( دوباره با هم جنگشان شد و سخت به هم افتادند و پیچ و تاب خوردند و بعد یکی از آنها راست ایستاد و تندی افتاد و آن مورچه دیگر چرخ تندی زد و رفت سراغ سوسک . ) ) ( صادق چوبک ، تنگسیر )
( ( دوباره با هم جنگشان شد و سخت به هم افتادند و پیچ و تاب خوردند و بعد یکی از آنها راست ایستاد و تندی افتاد و آن مورچه دیگر چرخ تندی زد و رفت سراغ سوسک . ) ) ( صادق چوبک ، تنگسیر )