راست ایستادن

لغت نامه دهخدا

راست ایستادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) راست استادن. مقابل نشستن یا خمیدن. ایستادن بر پای با قامت کشیده. قد آختن. قد برافراشتن. مستقیم ایستادن. راست و مستقیم قرار گرفتن. ایستادن بدون انحناء و کژی. استقامت. راست ایستادن. ( ترجمان القرآن ) ( منتهی الارب ). اتلئباب.ژ؛ راست ایستادن. ( ناظم الاطباء ). اسطخام ؛ راست برپای ایستادن. اقتنان ؛ راست استادن. اقتینان ؛ راست استادن. ( منتهی الارب ). || بمجاز منظم شدن. انتظام یافتن. سر و سامان گرفتن. آرام شدن. امنیت یافتن : و تا شمشیر نبود هیچ ملک راست نایستد. ( نوروزنامه ). || بمجاز پذیریش یافتن. بقبول انجامیدن : و در این هفته حدیث رفت با سالار بکتغدی تا وصلتی باشد خداوندزاده را با وی و پیغام به زبان بونصر مشکان بود و بکتغدی گفت که طاقت این نواخت ندارد بونصر آنچه گفتنی بود با وی گفت تا راست ایستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 534 ).
- راست ایستادن بر کسی یا چیزی ؛ قرار گرفتن بر او : همه مملکت باز آبادان کرد ( فیروز ) و همه جای فراخی پیدا آمد و ملک بتمامی بروی راست ایستاد وچنانکه همه ملکان او را مطیع شدند. ( ترجمه طبری بلعمی ).

فرهنگ فارسی

یا راست استادن . ایستادن بدون انحنائ و کژی .

پیشنهاد کاربران

راست ایستادن: قد آختن. قد برافراشتن. مستقیم ایستادن
( ( دوباره با هم جنگشان شد و سخت به هم افتادند و پیچ و تاب خوردند و بعد یکی از آنها راست ایستاد و تندی افتاد و آن مورچه دیگر چرخ تندی زد و رفت سراغ سوسک . ) ) ( صادق چوبک ، تنگسیر )

بپرس