راز گفتن

لغت نامه دهخدا

راز گفتن. [ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) سخن با کسی پوشیده گفتن. سرّی بکسی سپردن :
نگوید باخرد با بی خرد راز
بگنجشکان نشاید طعمه باز.
ناصرخسرو.
لاله زاری خوش شکفته پیش برگ یاسمین
چون دهان بسّدین در گوش سیمین گفته راز.
منوچهری.
|| نجوی کردن. بیخ گوشی حرف زدن :
پس اندر گه راز گفتن نهان
زنم بر برش دشنه ای ناگهان.
( گرشاسب نامه ).
با قوی گو اگر بگویی راز
چونکه باشد قوی ضعیف آواز.
سنائی.
- با خاک راز گفتن کسی ؛ سجود کردن. روی بر خاک نهادن. نماز بردن :
نخست آفرین کرد وبردش نماز
زمانی همی گفت با خاک راز.
فردوسی.
- راز بازگفتن ؛ افشا کردن سر :
گفت این راز را نگویی باز
گفت من کی شنیده ام ز تو راز.
سنایی.
تکش با غلامان یکی راز گفت
که اینرا نباید به کس بازگفت.
سعدی ( بوستان ).

فرهنگ فارسی

سخن با کسی پوشیده گفتن . سری بکسی سپردن . یا نجوی کردن بیخ گوشی حرف زدن .

پیشنهاد کاربران

راز راندن ؛ راز گفتن. بیان راز کردن :
از آن پس گرانمایگان را بخواند
بسی رازها پیش ایشان براند.
فردوسی.
ز پرده بتان را بر خویش خواند
همه راز دل پیش ایشان براند.
فردوسی.
فرودآمد و کهتران را بخواند
...
[مشاهده متن کامل]

همه راز دل پیش ایشان براند.
فردوسی.
همه موبدان و ردان را بخواند
همه راز دل پیش ایشان براند.
فردوسی.

بپرس