راخ. ( اِ ) غم و اندوه. ( آنندراج ) :
دو گوشش بخنجرش سوراخ کرد
دل گرد توران پر از راخ کرد.
فردوسی ( شاهنامه بروخیم ج 5 ص 166 ).
|| ظن و گمان. ( شعوری ورق 4 ج 2 ). رای و گمان و اندیشه. ( فرهنگ ناظم الاطباء ).راخ. ( اِخ ) قلعه ای است در یمن. ( معجم البلدان ).