راحت کردن
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
مترادف ها
تکیه دادن، کردن، راحت کردن، استراحت کردن، اسودن، ارمیدن، متکی بودن به
کاستن، سبک کردن، روشن کردن، درخشیدن، سبکبار کردن، راحت کردن، مثل برق درخشیدن، تنویر فکر کردن
سبک کردن، ازاد کردن، راحت کردن
خرد شدن، کم کردن، ضعیف کردن، سست کردن، راحت کردن، شل کردن، لینت دادن، تمدد اعصاب کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
راحت کردن : [عامیانه، اصطلاح] کشتن.
راحتیدن کسی.