ای دریغا مرغ خوش الحان من
راح روح و روضه و ریحان من.
مولوی.
|| پنجه. ( منتهی الارب ). کف های دست. ( آنندراج ). ج ِ راحة است که بمعنی کف دست باشد. ( از اقرب الموارد ). || راه. ( غیاث اللغات ). || قرار گرفتن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || یوم راح ؛ روز سخت باد. ( منتهی الارب ). || شراب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خمر. ( اقرب الموارد ) : از خوردن راح ای جمال احرار
دانم که نه بر توبه نصوحی.
سوزنی.
دست جم چون راح ریحانیت دادخوان جم را خل خرمایی فرست.
خاقانی.
شعر من شد نقل عقل و راح روح پس روا داری مرا اندوهگین.
خاقانی.
در صبوح آن راح ریحانی بخواه دانه مرغان روحانی بخواه.
خاقانی.
راح ریحانی ار بدست آری تو و ریحان و راح و رای صبوح.
خاقانی.
راح و ریحان که مجلس آرایدنوش و نقلی که بزم را شاید.
نظامی.
راح گلگون چو گلشکر خنده پخته گشته در آتش زنده.
نظامی.
از افراط و انهماک در معاطات کاسات راح از صباح تا رواح مرضی روی نمود. ( جهانگشای جوینی ).تخت زمرد زده ست گل بچمن
راح چون لعل آتشین دریاب.
حافظ.
همچون لب خود مدام جان می پرورزان راح که روحیست بتن پرورده.
حافظ.
راح. ( ع اِ ) نام نوایی است از موسیقی. رجوع به لغت نامه ذیل لغت آهنگ شود.
راح. ( اِخ ) صحرایی است در راه یمامه به بصره میان بنبان و جرباء. ( از معجم البلدان ج 4 ).