رائب

لغت نامه دهخدا

رائب. [ ءِ ] ( ع ص ) سرگشته. شوریده.عقل سست. || گران جسم. گران جان از سیری شکم ، یا از غلبه خواب یا از راه رفتن. ( منتهی الارب ).

رائب. [ ءِ ] ( ع ص ) شیر خفته جغرات شده. شیر مسکه برآورده آب آمیخته. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || صافی. بدون کدورت. || مشتبه. مخلوط. کدر و بنابر این از اضداد است. ( المنجد ).

فرهنگ فارسی

شیر خفت. جغرات شده . شیر مسکه بر آورد. آب آمیخته .یا صافی . بدون کدورت.
اصلاح و آشتی دادن . یا روییدن سبزه زمین بعد بریدن .

پیشنهاد کاربران

ماء رائب یعنی آب ماست که بگزارند کدورت آن برود و صاف شود

بپرس