ذی ربط
/zirabt/
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
مربوطه
چیزی که مربوطه به کسی یا شخصی شود .
مثال: پروندهٔ فساد مالی، به قاضی ذی ربط ارجاع داده شد.
قاضی ذی ربط: قاضی ای که مرتبط با همان پرونده است.
مثال: پروندهٔ فساد مالی، به قاضی ذی ربط ارجاع داده شد.
قاضی ذی ربط: قاضی ای که مرتبط با همان پرونده است.
وابسته
ذی = دارای
ربط = ربط
ذی = دارای
ربط = ربط
زیر مجموعه - دارای رابطه
به معنی وابسته بودن
وابسته - زیردست -
دارای پیوند - دارای وابستگی
زیر پیوسته - زیریاب - زیرپیوند.
مرتبط
مسعول، زیر مجموعه
بمعنی مربوطه مربوط بودن به یک کس یا یک چیز
ذی ربط
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)