ذکوه
لغت نامه دهخدا
ذکوة. [ ذَک ْوَ ] ( ع اِ ) فروزینه که بدان آتش برافروزند. گیره. || سوخت. || خدرک زبانه زن. || تیزکننده. || مذبوح. گلوبریده.
ذکوة. [ ذَ کا ت ] ( ع مص ) ذبح. گلو بریدن : و منه الحدیث : ذکوةالجنین ذکوة اُمه ؛ یعنی بچه درون شکم حیوان با ذبح کردن به وجه شرعی مادر او حلال شود و ذبح دیگر نخواهد.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید