ذوقی کاشانی
لغت نامه دهخدا
یارب این درد چه درد است که درمانش نیست
وین چه اندوه و ملال است که پایانش نیست
هم نشینم بخیال تو و آسوده دلم
کاین وصالیست که در پی غم هجرانش نیست.
و هم از اوست :
خوشم که در دل من عشق مدعا نگذاشت
مرا به بوالهوسی های خویش وانگذاشت.
چه آفتی تو ندانم که در جهان امروز
محبت تو دو کس با هم آشنا نگذاشت.
و نیز وی راست :
اندکی پیش تو گفتم غم دل ترسیدم
که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیاراست .
و باز گوید:
گناهم را عذابی باید از دوزخ فزون ترسم
که سوزندم بداغ هجر فردای قیامت هم.
( از ریاض العارفین هدایت. و قاموس الاعلام ترکی ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید