ذوعقل


برابر پارسی: باخرد، خردمند

لغت نامه دهخدا

ذوعقل. [ ع َ ] ( ع ص مرکب ،اِ مرکب ) در کشاف اصطلاحات الفنون آمده است : نزد صوفیه آنکه خلق را ظاهر بیند و حق را باطن و حق نزد او آئینه خلق باشد. آئینه پنهان گردد بصورتی که ظاهر بود در آئینه. و این احتجاب مطلق بمقید است. ( شعر ):
خلق پیدا بیند و حق را نهان
اینچنین بینند یعنی عاقلان.
ذوالعین و ذوالعقل آنکه خلق را و حق را با یکدیگر می بیند. و ذوالعین آنکه حق را ظاهر بیند و خلق را آئینه حق داند. کذا فی کشف اللغات. و در اصطلاحات گفته که ذوالعین آن است که حق را آشکار و خلق را نهان بیند.و نزد چنین کس خلق آئینه حق باشد. چه حق نزد او آشکار و خود را نموده است. و پنهانی خلق در حق مانند پنهانی صورت در آئینه باشد. و ذوالعقل و العین کسی است که حق را در خلق و خلق را در حق بیند و یکی را پرده دیگری قرار ندهد بلکه ببیند وجود واحدی را بعینه از روئی حق و از دیگر روی خلق. پس محجوب نشود بواسطه کثرت از شهود وجه واحد احد بذاته. و مزاحمت ندهد در شهود او کثرت ظاهر احدیت ذاتی را که در حال تجلی است - انتهی.

فرهنگ فارسی

نزد صوفیه آنکه خلق را ظاهر بیند و حق را باطن و حق نزد او آئینه خلق باشد .

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . ] (ص مر. ) ۱ - صاحب خرد. ۲ - آن که خلق را ظاهر بیند و حق را باطن و حق نزد او آیینة خلق باشد. (ذوالعقل ).

پیشنهاد کاربران

بپرس