ذوالمناقب

لغت نامه دهخدا

ذوالمناقب. [ ذُل ْ م َ ق ِ ] ( اِخ ) حسین بن موسی الابرش الحسینی العلوی الطالبی. والد الشریفین الرضی و المرتضی. وی نقابت علویین داشت و به سال 354 هَ. ق. امارت حاج به وی دادند و منشوری از دیوان خلیفه برای او صادر گردید. سپس عضدالدوله بویهی بسال 369 هَ. ق. او را بگرفت و بند کرد و در 372 پسر عضدالدوله ، شرف الدوله وی را از بند خلاص داد و در سال 384 از نقابت علویین معزول گشت و به سال 394 این منصب به اضافه امارت حج و مظالم به وی دادند. و او در آن مقام ببود تا آنگاه که نابینا شد و درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).

ذوالمناقب. [ ذُل ْ م َ ق ِ ] ( اِخ ) لقب فرخان بزرگ اسپهدبن دابویةبن جیل گاوباره. وی پس از پدر بتخت سلطنت طبرستان و گیلان نشست و ابواب عدل بر روی خلایق گشاده درهای ظلم و جور بربست و او را برادری بود سارویه نام و سارویه بموجب فرموده فرخان ، شهر ساری را بنا نهاد و لشکر کشیدن مصقلةبن هبیرة الشیبانی در ایام جهانبانی فرخان بوقوع پیوست و او هفده سال به اقبال گذرانیده متوجه ملک باقی گردید. ( حبیب السیر در فصل حالات ملوک طبرستان. جزو4 از ج 2 ص 341 ).

ذوالمناقب. [ ذُل ْ م َ ق ِ ] ( اِخ ) لقب محمدبن محمدبن القاسم بن احمدبن خدیو الاخسیکتی. و یاقوت بجای اخسیکتی اخسیکاتی و بدل ذوالمناقب ابن ابی المناقب آورده است و گوید: کنیت او ابوالوفاء و معروف به ابن ابی المناقب است. وی امام در لغت و ادیبی فاضل و صالح و عارف به ادب و تاریخ و نیکوشعر است. و وفات او در آخر ذی الحجه سال 522 هَ. ق. بود. و از شعر اوست :
اذا المرء اعطی نفسه کل ما اشتهت
و لم ینهها تاقت الی کل باطل
و ساقت الیه الاثم و العار بالذی
دعته الیه من حلاوة عاجل.
و هم گوید:
ارحم اخی عباداﷲ کلهم
وانظر الیهم بعین اللطف و الشفقة
و قر کبیرهم و ارحم صغیرهم
و راع فی کل خلق وجه من خلقه.
و رجوع به ذوالفضائل در همین لغت نامه و ذیل کلمه احمدبن محمدبن القاسم در معجم الادباء شود.

ذوالمناقب. [ ذُل ْ م َ ق ِ ] ( اِخ ) لقب محمدبن الطاهربن علی بن زین العابدین بن حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام. مکنی به ابی الحسن. رجوع به محمد... شود.

فرهنگ فارسی

صاحب منقبتها خداوند هنرها و کارهای نیکو .

فرهنگ معین

( ~. مَ قِ ) [ ع . ] (ص مر. ) صاحب منقبت ها، خداوند هنرها و کارهای نیکو.

فرهنگ عمید

صاحب منقبتها، دارای هنرها و کارهای نیکو.

پیشنهاد کاربران

بپرس