ذوالمنار
لغت نامه دهخدا
و لقد بلغت من البلاد مبالغا
یا ذوالمنار فما یرام لحاقکا.
وروایت است که بزمین نشناسان بگذشت و فرزندان وبار، آنک گفته ایم و در سیرالملوک گوید که دهان و چشم ایشان بر سینه بود، از سخط ایزد تعالی ، نعوذ به ، پس ابرهه پسرش را ذوالاذعار، بحرب ایشان فرستاد و او را فریقیس گویند، تا ایشان را بعضی هلاک کرد، و نتوانستند غلبه کردن ، که مورچگان بودند هر یکی چند شتری بختی و اسب و مرد را میربودند، و این به وقت روزگار کیکاوس بود و آنکه بنی اسرائیل از اشموئیل پادشاه خواستند و خدای تعالی طالوت را بفرستاد. ( مجمل التواریخ و القصص ص 155 ). و نیز رجوع به همین کتاب ص 15 و 158 شود. و در منتهی الارب آمده است : لقب به لأنّه اول من ضرب المنار علی طریقة فی مغازیه لیهتدی بها اذا رجع.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید