فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
فراوان هنر ؛ هنرمند. بسیارهنر. پرهنر :
دگر گفت مرد فراوان هنر
بکوشد که چهره نپوشد به زر.
فردوسی.
چو رستم پدید آید و زال زر
همان موبدان فراوان هنر.
فردوسی.
دگر گفت مرد فراوان هنر
بکوشد که چهره نپوشد به زر.
فردوسی.
چو رستم پدید آید و زال زر
همان موبدان فراوان هنر.
فردوسی.
بسیارفن ؛ ذوفنون. ( آنندراج ) . دانای به بسیار از شعب علوم. ذوفنون. ( ناظم الاطباء ) :
زین فروتر شاعران دعوی و زو معنی پدید
وین حکیمان دگر یک فن و او بسیارفن.
منوچهری.
بترس از جوانان شمشیرزن
حذر کن ز پیران بسیارفن.
سعدی ( بوستان ) .
زین فروتر شاعران دعوی و زو معنی پدید
وین حکیمان دگر یک فن و او بسیارفن.
منوچهری.
بترس از جوانان شمشیرزن
حذر کن ز پیران بسیارفن.
سعدی ( بوستان ) .
ذوالفنون یعنی کسی که تمام مهارت های لازم برای انجام کاری را فراگرفته باشد و دارای تبحر نسبتا بالایی باشد و بتواند مستقل از راهنمایی دیگران ، کاری را انجام دهد.
صاحب فن و مهارت