ذوالحاجب. [ ذُل ْ ج ِ ] ( اِخ ) ذوالحاجبین صاحب تاج العروس گوید: قائدی است فارسی و او را ذوالحاجب نیز گویند و در سیر ذکر او آمده است : وردانشاه یکی از بزرگان ایران به روزگار یزدجردبن شهریار و عمر و عثمان رضی اﷲعنهماست. صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: اندر عهد یزدجردبن شهریار، پنجسال عمر رضی اﷲ عنه خلیفت بود و پس عثمان رضی اﷲ عنه. و بزرگان عجم فرخ زاد بود در این وقت و وردانشاه که او را عرب ذاالحاجب خوانند. ( مجمل التواریخ چ ملک الشعراء بهار ص 97 ). و باز صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: و عجم این سال [ سال بیستم هجرت ] بر پیروزان به نهاوند جمع شدند و ذوالحاجب نیز گویند. و امیرالمؤمنین عمر نعمان بن المقرن را به امیری نهاوند فرستاد با حذیفةبن الیمان و عمروبن معدیکرب و جماعتی از یاران و اشراف و نعمان آنجا شهادت یافت با عمروبن معدیکرب و بسیاری صحابه و حذیفة آن فتح تمام کرد و نهاوند بگرفت و این آخرین فتح بود. ( مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 276 ). مردانشاه. ابونعیم اصفهانی در تاریخ اصفهان آرد که عمربن خطاب باهرمزان مشورت کرد در امر اصفهان و فارس و آذربایجان که از کدام یک باید آغاز کردن هرمزان گفت ای امیر مؤمنان اصفهان سر و آذربایجان و فارس دوبازو است چون یکی از دو بازو بریده شود سر تکیه به بازوی دیگر کند لکن اگر سر بریده شود هر دو بازو بیفتد پس به اصفهان آغاز کن و عمر به مسجد درآمد و نعمان بن مقرن را دید که به نماز اندر است پس گوش داشت تا او نماز بپایان برد پس بدو گفت من ترا به کاری فرستم گفت اگر برای وصول جبایات خواهی فرستادن نخواهم لکن اگر برای غزا فرستی فرمانبردارم عمر گفت برای غزا ترا برگزیده ام پس سامان سفر او کرد و به مردم کوفه پیام داد تا باوی یاری کنند و بدو پیوندند و در میان آنان که بدو پیوستند حذیفةبن یمان و مغیرةبن شعبه و زبیربن عوام و اشعث بن قیس و عمروبن معدیکرب و عبداﷲبن عمر بودند.پس نعمان بجانب ایرانیان شد و میان او و ایرانیان رودی فاصله بود و مغیرةبن شعبه را به رسالت نزد مردم ایران فرستاد و پادشاه ایرانیان ملقب به ذوالحاجبین یا ذوالحاجب و موسوم به مردانشاه بود و او با کسان خویش استشارت کرد که چه بینید چون سلحشوری او را بپذیرم یا مانند پادشاهی ؟ گفتند بصورت پادشاه وی را بپذیر و او بر تختی نشست و تاج بر سر نهاد و بگرد وی ابناء ملوک با جامه های دیبا و گوشواره و یاره ها صف سماطین کشیده داشتند مغیرة در این وقت نیزه و سپری در دست داشت و دو تن از ایرانیان دو بازوی او را بدست داشتند و ایرانیان بدو صف در بساطی بر پای ایستاده بودند و مغیرة با نوک نیزه آن بساط سوراخ میکرد تا به فال بد گیرند ذوالحاجبین بدو گفت : ای مردم عرب گرسنگی بر شما سخت شد ازینرو خروج کردید اگر خواهید شما را خواربار دهیم و بازگردید. مغیرة پس از حمد و ثنای خدا گفت ما مردم عرب مردار میخوردیم و پایمال دیگران بودیم و کسی را پایمال نمی کردیم پس خدا پیامبری را ازما برانگیخت و او از اواسط ناس بود و راستگوترین آنان و او بما وعده کرد که مملکت شما را عنقریب ما بگشائیم و چنان شد که او گفت... و در دل خویش گفتم چه شود که من اعضاء خویش گرد آرم و بر تخت او جهم تا به فال بد گیرند و آنگاه که آن دو تن متوجه من نبودند برجستم و بر تخت نشستم و مرا بگرفتند و بزدند و من گفتم گرفتم که من از روی نادانی مرتکب خطائی شدم با رسولان چنین نکنند و ما با فرستادگان شما این نکردیم...( ذکر اخبار اصبهان تألیف ابی نعیم ج 1 صص 21 - 22 ).