ذواق

لغت نامه دهخدا

ذواق.[ ذَوْ وا ] ( ع ص ) چاشنی گیر. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). || مرد متلوّن. || مرد ملول.

ذواق. [ ذَ ] ( ع مص ) چشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). آزمودن مزه. ذَوق. مَذاق. مَذاقة. || کشیدن زه برای دریافتن سختی و نرمی کمان.

ذواق. [ ذَ ] ( ع اِ ) چاشنی.( دستورالاخوان قاضی خان بدر محمد دهّار ). طعم چیزی.

فرهنگ عمید

۱. چشیدن، چشیدن مزۀ چیزی، آزمودن طعم و مزۀ چیزی.
۲. (اسم ) طبع.
۳. (اسم ) طعم.

پیشنهاد کاربران

A gourmet ( 9 ) dinner was necessary for such a party.
شامی لذیذ [خوش طعم، باکیفیت، مزه دار/ مزه کن، خبره خوراک] ( 9 ) برای چنین مهمانی ای لازم بود.
Origin:
early 19th century: French, originally meaning ‘wine taster’, influenced by gourmand.
کلمه ( ذواق ) بمعنای هر طعام چشیدنی است .
کسی که بی هیچ دلیلی همسرش را طلاق دهد و در پی طلاق ها و ازدواج های مجدد است.

بپرس