ذواق
لغت نامه دهخدا
ذواق. [ ذَ ] ( ع مص ) چشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). آزمودن مزه. ذَوق. مَذاق. مَذاقة. || کشیدن زه برای دریافتن سختی و نرمی کمان.
ذواق. [ ذَ ] ( ع اِ ) چاشنی.( دستورالاخوان قاضی خان بدر محمد دهّار ). طعم چیزی.
فرهنگ عمید
۲. (اسم ) طبع.
۳. (اسم ) طعم.
پیشنهاد کاربران
شامی لذیذ [خوش طعم، باکیفیت، مزه دار/ مزه کن، خبره خوراک] ( 9 ) برای چنین مهمانی ای لازم بود.
کلمه ( ذواق ) بمعنای هر طعام چشیدنی است .
کسی که بی هیچ دلیلی همسرش را طلاق دهد و در پی طلاق ها و ازدواج های مجدد است.