ذو متربه

لغت نامه دهخدا

( ذومتربة ) ذومتربة. [ م َ رَ ب َ ] ( ع ص مرکب ) درویش. فقیر. بی چیز. || لاصق بالارض. با زمین دوسیده. بزمین چفسیده. و منه قوله تعالی : او مسکیناً ذامتربة ( قرآن 90 / 16 ). و ابوالفتوح رازی در تفسیر آیات ، فلا اقتحم العقبة و ما ادریک ما العقبة فک رقبة او اطعام فی یوم ذی مسغبة یتیماً ذا مقربة او مسکیناً ذا متربة( قرآن 90 / 11 - 16 ). گوید: و قراء خلاف کردند در این آیه. ابن کثیر و ابوعمرو و کسائی در شاذ و ابورجا و حسن بصری خواندند فک رقبة او اطعم علی الفعل و رقبة منصوب بوقوع الفعل علیه و باقی قراء بر اسم خواندند مرفوع علی انه خبر لمبتداء محذوف و تقدیره هی فک رقبة او اطعام و ابوعبید و ابوحاتم اختیار این کردند برای آنکه تفسیر اسم است و تفسیر به اسم باشد اولی تر از آنکه تفسیر بفعل باشد. فراء و بعضی دیگر اختیار آن کردند لعطف الفعل علیه فی قوله ثم کان من الذین آمنوا - او اطعام فی یوم ذی مسغبة یا طعام دادن در روزی خداوند گرسنگی روزی گرسنه من باب قولهم لیل قائم و نهار صائم. یتیماً ذا مقربة نصب یتیماً بر عمل مصدر است که مصدر عمل فعل خود کند تقول عجبت من ضرب زید عمروا ای من ان یضرب زید عمرو اذا مقربة خداوند خویشی و نزدیکی چنانکه گفت و اتی المال علی حبه ذوی القربی. و بعضی دیگر گفتند ذامقربة از قرابت نیست بلکه از قرب است که پهلو و تهیگاه بود یعنی که ذاخاصرة مطویة ملاصقة من الجوع ؛ تهیگاهی بهم آمده از جوع و گرسنگی. او مسکیناًذامتربة ای ذافقر و حاجة یقال ترب الرجل اذا افتقر حتی لصق بالتراب من الفقر والذلة از درویشی با خاک برابر شده بمذلت چنانکه مسکین گویند لسکون حرکاته و فقیر گویند لانکسار فقار ظهره و گفتند برای آنکه مأوای او خاک باشد فرشی و بسطی ندارد. ابوحامد خارزنجی گفت متربة از تربه است و هی شدة الحال. قال الشاعر:
و کنا اذا ما الضیف حل بارضنا
سفکنا دماء البدن فی تربة الحال.
و ابن عازب گفت که اعرابی به نزدیک رسول صلی اﷲ علیه و آله آمد و گفت علمنی علما یدخلنی الجنة؛ گفت یا رسول اﷲ مرا علمی بیاموز که مرا ببهشت برد رسول صلوات اﷲ و سلامه علیه و آله گفت اگر سؤال بلفظ مختصر گفتی بمعنی بزرگ است برو و عتق نسمة کن و فک رقبه. گفت یا رسول اﷲ ( ص ) نه هر دو بیک معنی و یکی باشد گفت نه عتق آن باشد که تو برده خود را آزاد کنی و فک آن باشد که او را بر بهادادن خود یاری دهی یعنی مکاتب را و منحة روان داری یعنی شتر و گوسفند بدهی تا یک دو روز مردمان درویش بدوشند و بشیر آن منتفع شوند و عطا و مبرة بازنگیری از خویشان وا گرچه ظالم باشند اگر این نتوانی کردن گرسنه را طعام ده و تشنه را آب ده و امر معروف کن و نهی منکر کن اگر این نیز نتوانی کردن زبان نگاه دار الااز خیری.

فرهنگ فارسی

درویش . فقیر .

پیشنهاد کاربران

بپرس