ذو عسره

لغت نامه دهخدا

( ذوعسرة ) ذوعسرة. [ ع ُ رَ ] ( ع ص مرکب ، اِ مرکب ) خداوند تنگدستی : و اِن کان َ ذوعُسرَةِ فَنَظِرةُ اِلی مَیسرة. ( قرآن 2 / 280 )، و اگریافت شود خداوند تنگدستی پس واجب بود مهلت دادن تا هنگام توانگری. ( ترجمه تفسیر ابوالفتوح ص 482 ج 1 ). ودر تفسیر آن گوید: و کان بر دو وجه باشد یکی تامه ویکی ناقصه معنی تامه آن بود که درو معنی حدث باشد چنانکه کانت الکاینة و کان کذا اذا وجد قال الشاعر:
اذا کان الشتاء فادفنونی
فان الشیخ یهدمه الشتاء.
ای اذا حدث. و ناقصة آن باشد که در او معنی حدث نبود بل معنی حدث در خبر بود چنانکه کان زیدُ منطلقا. وان کان ذوعسرة ای وجد ذوعسرة، اگر چنانچه درویشی باشد فنظرة؛ ای انتظار او انظار و ابی کعب و عبداﷲ عباس و عبداﷲ مسعود خواندند و ان کان ذاعسرة بر تقدیر اضمار اسم و معنی آن بود و ان کان الغریم ذاعسرة. و ابان بن عثمان خواند، و من کان ذاعسرة و اعمش خواند و ان کان معسراً و عسرت درویشی و تنگدستی باشد و اعسر الرجل ؛ درویش شد مرد. و ایسر؛ توانگر شد. فنظرة، فا،بجواب شرط باز آمد و این صیغه خبر است و معنی امر،المعنی فانظروه مهلت دهی او را و تقدیر کلام این است که فعلیه نظرة ای انظار و امهال. ( تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 486 ).

فرهنگ فارسی

خداوند تنگدستی .

پیشنهاد کاربران

بپرس