ذهب


مترادف ذهب: زخرف، زر، طلا، عسجد

لغت نامه دهخدا

ذهب. [ ذَ هََ ] ( ع مص ) زراندود کردن. || رفتن هوش از دیدن زر در کان. خیره شدن چشم از دیدن زر.( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). ناگاه درآمدن در کان و خیره شدن چشم از بسیاری آن. || رفتن. بشدن. شدن. گذشتن. || بردن. دور گردانیدن.

ذهب. [ ذَ هََ ] ( ع اِ ) زر. طلا عقیان. ذَهبة. تبر. عسجد. سام. عین. نضر. ج ، اَذهاب ، ذُهوب. ذُهبان ، ذِهبان. یکی از اجساد کیمیاگران و ارباب صناعت کیمیا از آن بشمس کنایت کنند. ( مفاتیح العلوم خوارزمی ) :
من برون آیم به برهانها ز مذهبهای بد
پاکتر ز آن کزدم آتش برون آید ذهب.
ناصرخسرو.
در بیان این سه کم جنبان لبت
از ذهاب و وز ذهب وز مذهبت.
مولوی.
|| زرده ٔتخم مرغ. || نام پیمانه اهل یمن را. ج ، ذِهاب ، اَذهاب. جج ، اَذاهِب ، اَذاهیب. به پارسی زر وطلا و به ترکی آلتون گویند طبیعتش معتدل است و گویندمایل است به گرمی ضعف دل و خفقان را دفع کند و جمیعمرضهای سوداوی را سودمند آید و چون طلای خالص را از گردن اطفال آویزند از مرض صرع ایمن گردند و مجرب است و محلولش لطیف تر و قوی تر از غیر محلول است و شربتی ازو قیراطی است و گویند دانگی و مصلحش مشک و عسل است و گویند حب الاَّس است و در نوروزنامه خیام آمده است : اندر یاد کردن زر و آنچه واجب بود درباره او. زر اکسیر آفتاب است و سیم اکسیر ماه ، و نخست کس که زر وسیم از کان بیرون آورد جمشید بود، و چون زر و سیم از کان بیرون آورد فرمود تا زر را چون قرصه آفتاب گرد کردند و بر هر دو روی صورت آفتاب مهر نهادند، و گفتند این پادشاه مردمان است اندر این زمین چنانک آفتاب اندر آسمان و سیم را چون قرصه ماه کردند، و بر هردو روی صورت ماه مهر نهادند، و گفتند این کدخدای مردمان است اندر زمین چنانک ماه اندر آسمان و مر زر راکه خداوند کیمیاست شمس نهارالجد خوانده اند یعنی آفتاب روز بخت و سیم را قمر لیل الجد یعنی ماه شب بخت و مروارید را کوکب سماء الغنا یعنی ستاره آسمان توانگری ، و گروهی زیرکان مر زر را نار شتاء الفقر خوانده اند یعنی آتش زمستان درویشی ، و گروهی لح لح قلوب الاجله یعنی خرمیهای دل بزرگان و گروهی نرجس روضة الملک یعنی نرگس بوستان شاهی و گروهی قرة عین الدین یعنی روشنائی چشم دین. و شرف زر بر گوهرهای گدازنده چنان نهاده اند که شرف آدمی بر دیگر حیوانات و از خاصیتهای زر یکی آن است که دیدار وی چشم را روشن کند و دل را شادمان گرداند و دیگر آنک مرد را دلاور کند و دانش را قوت دهد و سه دیگر آنک نیکویی صورت افزون کند و جوانی تازه دارد و پیری دیررساند و چهارم عیش را بیفزاید و بچشم مردم عزیز باشد و از بزرگی ( ای ) که زر را داشته اند ملوک عجم دو چیز زرین کسی را ندادندی یکی جام و دیگر رکاب. و در خواص چنان آورده اند که کودک خرد را چون بدارودان زرش شیر دهند آراسته سخن آید و بر دل مردم شیرین آید و بتن مردانه و ایمن بود از بیماری صرع و در خواب نترسد و چون بمیل زرین چشم سرمه کنند از شب کوری و آب دویدن چشم ایمن بود و در قوت بصر زیادت کند و خلاخل زرین چون بر پای باز بندند بر شکار دلیرتر و خرمتر رود، و هر جراحتی که بزرافتد زود به شود ولیکن سر بهم نیارد و از بهر این زنان بزرگان دختران و پسران خویش را گوش بسوزن زرین سوراخ کنند تا آن سوراخ هرگز سربهم نیارد و بکوزه زرین آب خوردن از استسقاء ایمن بود و دل را شادمانه دارد و از این سبب اطباء بمفرح اندر زر وسیم و مروارید افکنند و عود و مشگ و ابریشم بحکم آنک هر ضعفی که دل را افتد از غم یا اندیشه آن را بگوهر زر و سیم توان برد، و آنچ از جهة انقباض افتد بمشک و عود و ابریشم بصلاح توان آورد. و آنچه از غلبه خون افتد به کهربا و ندّ و آنچه از سطبری خون افتد بمروارید و ابریشم ،بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

زر، طلا، اذهاب وذهوب جمع
( اسم ) زر طلا عسجد .

فرهنگ معین

(ذَ هَ ) [ ع . ] (اِ. ) زر، طلا، عسجد.

فرهنگ عمید

۱. [جمع: ٲذهاب، ذهوب] (شیمی ) [قدیمی] زر، طلا. = یک قطعۀ آن ذهبه.
۲. [جمع: اَذهاب] زردۀ تخم مرغ.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی ذَهَبَ: رفت
معنی ذَهَبٍ: طلا
معنی ذَهَبَ بِـ: برد
تکرار در قرآن: ۵۶(بار)

پیشنهاد کاربران

ذَهَبَ:رفت
اینجا اشتباهه
به زبان میرشکاری قائم کردن
ذهب به معنی طلا و فضه به معنی نقره است . بعضی از دانشمندان لغت ( طبق نقل طبرسی در مجمع البیان ) در باره این دو لغت تعبیر جالبی کرده اند و گفته اند : اینکه به طلا ذهب گفته می شود برای آن است که به زودی از دست می رود و بقائی ندارد ( ماده ذهاب در لغت به معنی رفتن است ) و اینکه به نقره فضه گفته می شود به خاطر آن است که به زودی پراکنده و متفرق می گردد ( انفضاض در لغت به معنی پراکندگی است ) و برای پی بردن به چگونگی حال اینگونه ثروتها همین نامگذاری آنها کافی است ! .
...
[مشاهده متن کامل]

تفسیر نمونه ج : 7 ص : 392

روانه کردن
رفت چون در کتا این اومده
سپردن
رفت
ذهب = رجع

کلمه ی ذَهَبَ به عربی با معنی رفت تو کتاب هست و این اشتباههه
برگشت
زر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس