ذهاب. [ ذِ ] ( ع اِ ) ج ِ ذَهب. یعنی زرده های تخم مرغ || پیمانه های اهل یمن. جج ، اَذاهِب. اذاهیب.
ذهاب. [ ذَ ] ( ع مص ) ذهوب. مذهب. رفتن. برفتن. شدن. بشدن. ( تاج المصادر بیهقی ). گذشتن. بگذشتن. گذشت. گذر. مقابل مجی ٔ. آمدن. و مقابل ایاب. بازگشتن : کرایه کردن مال برای ذهاب و ایاب ؛ دو سره کرایه کردن آن. ذهاب و ایاب. آمدو شد. رفت و آمد. آمد و رفت. ذهاب ثلثان ؛ رفتن و تبخیر شدن دو سه یک ( از عصیر عنب و غیره ) :
چو سوی قبله ، ملوک جهان بپیوستند
بسوی درگه عالی او مجی و ذهاب.
مسعودسعد.
واحیرتا! از حالت سفری که ره سپرش را نه از ذهاب اثر است و نه از ایاب خبر. ( ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 442 ). این نه رکوبی است که او را رجوعی باشد و نه ذابی که آنرا ایابی. ( ترجمه تاریخ یمینی ، همان نسخه ص 454 ).گفت واپس رفته ام من در ذهاب
حسرتا یا لیتنی کنت تراب.
مولوی.
|| مجازاً، سفر. مقصد سفر : در بیان این سه کم جنبان لبت
از ذهاب و از ذهب وز مذهبت.
مولوی.
مقتبس از حدیث ، استرذهبک و ذهابک و مذهبک. || زوال : ذهاب عقل ، ذهاب تمیز؛ زوال آن. || در آمدن در کان و خیره شدن چشم از بسیاری زر در آن. || ذهب. هو غیبة القلب عن حس کل محسوس بمشاهدة محبوبه ، کائناًالمحجوب ماکان. ( اصطلاحات الصوفیه جرجانی ).ذهاب. [ ذِ ] ( اِخ ) نام موضعی یا کوهی است.
ذهاب. [ ذَ ] ( اِخ ) نام قبیله ای از عرب. || نام جنگی از جنگهای قبیله بنی عامر از عرب و به این معنی بکسر هم آمده است. ( مجمع الامثال میدانی ).
ذهاب. [ذُ ] ( اِخ ) موضعی است در دیار بلحرث بن کعب. و در المرصع گوید؛ نام غائطی است از ارض بنی الحارث بن کعب.
ذهاب. [ ذَهَ ها ] ( اِخ ) لقب عمروبن جندل بن سلمة یا لقب مالک بن جندل شاعر عرب است.