چون بگیتی نه وفا ماند و نه اهل
ذم اهلیت اخوان چه کنم.
خاقانی.
خلق تو اکسیر عدل نطق تو تفسیر عقل مدح تو توحید محض خصم تو مخصوص ذم.
خاقانی.
اگر چه به انصاف با دشمن و دوست دم مدح رانم سر ذم ندارم.
خاقانی.
جهان عشق تو نادر جهانیست که در وی رسم مدح و ذم نماند.
عطار.
ذم. [ ذِم م ] ( ع ص ) بسیار لاغر. || هالک. || مرد نکوهیده. || ( اِ ) امان. || عهد. پذرفتاری.