ذفاف

لغت نامه دهخدا

ذفاف. [ ذِ ] ( ع مص ) ذف.مذافّة. اِذْفاف. تذفیف. کشتن خسته را. قتل مجروح. الاجهاز علی الجریح. ( تاج المصادر بیهقی ). || ذفاف در امری ؛ شتافتن ، شتاب کردن ، تسریع در آن.

ذفاف. [ ذِ ] ( ع اِ ) زهر کشنده. سم قاتل. || آب اندک یا نم و تری. ج ، ذُفُف. ما فیه ذفاف ؛ نیست در آن چیزی که تعلق گرفته شود بدان. || ما ذف َّ ذفافاً؛ آماده نکرد چیزی را، یا چیزی نکرد.

ذفاف. [ ذُ ] ( ع ص ) زود. سبک. بشتاب. || زهر کشنده. || خفاف ٌ ذفاف ؛ سبک ، زود، یا از اتباع است.

ذفاف. [ ذِ / ذَ ] ( ع اِ ) آب اندک. ج ، اَذِفه. ( مهذب الاسماء ). || زهر قاتل.

فرهنگ فارسی

آب اندک .

پیشنهاد کاربران

بپرس