ذعف

لغت نامه دهخدا

ذعف. [ ذَ ] ( ع مص ) ذَعاف. بمردن. هلاک شدن.

ذعف. [ ذُ ع ُ ] ( ع اِ ) ج ِ ذُعاف.

ذعف. [ ذَ ] ( ع مص ) زهر دادن. کسی را زهر خورانیدن. زهر در طعام کردن. سم دادن. مسموم کردن. دواخور کردن. چیزخور کردن.

ذعف. [ ذَ ] ( ع ص ، اِ ) ذعاف. سم ساعت. زهر که در ساعت کشد. زهر مطلق. || حیةٌ ذعف اللّعاب ؛ مار در جای کش. مار جابجا کشنده.

پیشنهاد کاربران

بپرس