ذری

لغت نامه دهخدا

ذری. [ ذَ ] ( ع ص ) زرع ذری ؛ کشت تخم انداخته. یعنی زمین بذرافشانده.

ذری. [ ذُ را ] ( ع اِ ) ج ِ ذِروَة و ذُروَة.

ذری. [ ذُ را ] ( ع اِ ) آنچه برافتد از چیزی.

ذری. [ ذَرْی ْ ] ( ع مص ) ذری ریح تراب را؛ بردن باد خاک را. دامیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( مجمل اللغة ). || ذری خرمن ؛ برباد کردن آنرا. و همچنین است ذری حنطة و امثال آن : ذری الناس الحنطة؛ مردمان گندم را باد دادند.

ذری. [ ذَ ری ی / ذِرْ ری ی ] ( ع ص ) شمشیر بسیارآب. || ( اِ ) آب و جوهر شمشیر.

ذری ٔ. [ ذَ ] ( ع اِ ) ستر. پرده. حجاب. || گرداگرد سرای. ( مهذب الاسماء ). || پیشگاه. آستان در و نواحی آن. || آنچه بر باد داده شود. || بذر.تخم. || بالای هر چیز. || زرع ذری ٔ؛ کشت تخم انداخته. زمین بذرافشانده. || سرشک ریخته از چشم. ج ، اذراء. و رجوع به ذرء شود.

فرهنگ فارسی

(جمع ) ذروه
ستر . پرده . حجاب .

پیشنهاد کاربران

بپرس