ذرو

لغت نامه دهخدا

ذرو. [ ذَرْوْ ] ( ع مص ) پرانیدن. || بردن. || ذرو ریح شی را؛ برداشتن باد آنرا. دامیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || پریدن. || رفتن. پریدن و رفتن چیزی خود بخود. || برباد کردن خرمن گندم و جز آن تا از کاه پاک شود. دامیدن. ( زوزنی ). || ذروشی ٔ؛ شکستن آنرا. || بشتاب رفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ذرو ظبی ؛ بشتاب رفتن آهو. || ذرو دهان ؛ خطا کردن در سخن و ناتمام گفتن. || بیفتادن. ( تاج المصادر بیهقی ). ذَرو شی ٔ؛ افتادن آن. ( منتهی الارب ). ذروضرس ؛ بیفتادن دندان. || بر باد داده شدن. دامیده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || وعید کردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || آفریدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || ستاره از جای خویش برفتن. ( زوزنی ).

ذرو. [ ذَرْوْ ] ( ع اِ ) پاره ای ناتمام از کلام.

ذرو.[ ذَ ] ( اِخ ) و یا بقول ابن الفقیه ، ذات ذرو؛ یکی ازوادیهای علاة به یمامة. صمةبن عبداﷲ القشیری گوید:
نظرت و اصحابی بذروة نظرة
فلو لم تفض عینای ابصرتا نجدا.

فرهنگ فارسی

و یا بقول ابن الفقیه ذات ذرو . یکی از وادیهای علاه به یمامه .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس