ذرات

/zarrAt/

لغت نامه دهخدا

ذرات. [ ذَرْرا ] ( ع اِ ) ج ِ ذرّة :
انعامش از شمار گذشته است و چون توان
ذرات آفتاب فلک را شمار کرد.
خاقانی.
جمله ذرات عالم گوش گشت
تا تو فرمائی هر آن فرمان که هست.
عطار.
هست آن ذرات جسمی ای مفید
پیش این خورشید جسمانی پدید
هست ذرات خواطر وافتکار
پیش خورشید حقایق آشکار.
مولوی.
ذرات صغار هوائی ، آنچه که از اجسام ریز در آفتاب ِ از روزن افتاده دیده شود. . || ذرات صغار صلبه ؛ ذره ها که بعقیده بعض طبیعیون جسم مرکب از آنهاست. ذرات ناریة؛ ذره های آتشی.

ذراة. [ ذَ ] ( اِخ ) حصنی در کوه جحاف به یَمَن.

فرهنگ فارسی

جمع ذره
( اسم ) ۱ - مورچه مور خرد . ۲ - هر جز و غبار منتشر در هوا و جز آن . ۳ - مقیاسی است معدال یک صدم جو جمع ذر ذرات .

فرهنگ معین

(ذَ رّ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ ذره .

فرهنگ عمید

= ذره
* ذرات آلفا: (فیزیک ) ذراتی هستند دارای بار مثبت الکتریکی که از رادیوم ساطع می شوند.

مترادف ها

ingredient (اسم)
جزء، جزء ترکیبی، ذرات

فارسی به عربی

مکون

پیشنهاد کاربران

ذرات:ریزه ها
ذره:ریزه
ریزگان
particles
ریزان
خوردان
ذره ها

بپرس