ذباله

لغت نامه دهخدا

( ذبالة ) ذبالة. [ ذُ ل َ ] ( ع اِ ) پلیته. ( دهار ) ( منتهی الارب ). فتیله. فلیته. ذُبّاله َ. پلیته افروخته. ج ، ذبال. ( مهذب الاسماء ). ذَبائل :
این همی گفت و ذباله نور پاک
از لبش میشد پیاپی بر سماک.
مولوی.

ذبالة. [ ذُب ْ با ل َ ] ( ع اِ ) پلیته. فلیته. فتیله.
ذباله. [ ذَ ل َ / ذَب ْ با ل َ ] ( ع اِ ) .

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع ذبیل آشغالها .
این کلمه در یاد داشتهای من بود و معنی آن در آن یاد داشت سوزن با رشته نوشته بود .

فرهنگ معین

(ذُ لِ ) [ ع . ذبالة ] (اِ. ) ج . ذبیل ، آشغال .
(ذُ لَ ) [ ع . ذبالة ] (اِ. ) فتیلة شمع یا چراغ .

فرهنگ عمید

فتیله، فتیلۀ شمع یا چراغ.

پیشنهاد کاربران

فتیله
شعله
شعاع نور
این همی گفت و ذبالهٔ نور پاک
از لبش می شد پیاپی بر سماک
✏ �مولانا�

بپرس