ذام

لغت نامه دهخدا

ذام. ( ع اِ ) ذان. ذاب. ذین. ذیم. آهو. عیب.

ذام. [ ذام م ] ( ع ص ) عیب کننده. نکوهنده.

ذأم. [ ذَءْم ْ ] ( ع مص ) خرد و حقیرداشتن کسی را یا چیزی را. خوار شمردن. ذیم. حقیر داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || عیب کردن کسی یا چیزی را. عیب کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بد گفتن از کسی یا چیزی. || راندن کسی را. || رسوا کردن کسی را. || لا تعدم الحسناء ذامّا مدیم ؛ یعنی کل امری فیه ما یُرمی به.
قبا گر حریر است و گر پرنیان
بناچار حشوش بود در میان.
سعدی.
بی عیب خداست.

فرهنگ فارسی

خرد و حقیر داشتن کسی را یا چیزیرا .

پیشنهاد کاربران

بپرس