ذاب

لغت نامه دهخدا

ذاب. [ ذاب ب ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ذب. بعیرٌ ذاب ؛ لا یتقارّ فی مکان واحد. شتر که در یک جای قرار نگیرد.

ذاب. ( ع اِ ) عیب. ( مهذب الاسماء ). ذام. ذَیم. ذان. ذین : آهو. || ( ص ) سخت تشنه چنانکه لبها خشک شده باشد از تشنگی. ( مهذب الاسماء ).

ذأب. [ ذَءْب ْ ]( ع مص ) راندن. ( زوزنی ). از پس راندن. ( منتهی الارب ). || دفع کردن. || خوار داشتن. ( زوزنی ). حقیر پنداشتن. ( منتهی الارب ). راندن شتر. ( تاج المصادر بیهقی ). || فراهم آوردن چیزی را. ( منتهی الارب ). || ترسانیدن. || دفع کردن. || مذمت کردن. نکوهیدن. نکوهش کردن. || هموار ساختن. || ذأب قَتَب ؛ پالان ساختن. || ذأب غلام ؛ گیسو ساختن پسر را. || ذاب در سیر؛ بشتاب رفتن.

ذأب. [ ذَءْب ْ ] ( ع ص ، اِ ) آواز سخت. || غَرْب ٌ ذَاءْب ٌ؛ دلو بسیارجنبان در برشدن و فروشدن.

فرهنگ فارسی

آواز سخت .

پیشنهاد کاربران

بپرس