همچو گرگان ربودنت پیشه ست
نسبتی داری از کلاب و ذئاب.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 34 ).
اینکه تو بینی نه همه مردمندبلکه ذئآبند بزیر ثیاب.
ناصرخسرو.
بر کوه خواب کرده بیکجای با پلنگ در دشت آب خورده بیک جوی با ذئآب.
مسعودسعد.
آنکه از عدل او بریده شودبسروی حمل گلوی ذئآب.
سوزنی.
ذئاب با ارانب ندیم آمده. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). و سلاطین روزگار در دست شیاطین تاتار گرفتار... و اکثر حشم طعمه ذباب شمشیر آبدار و لقمه ذئآب و کفتار شدند. ( جهانگشای جوینی ).آهوی صحرای گردون را چه بیم است از کلاب
یوسف مصر سعادت را چه باک است از ذئآب.
سلمان ساوجی.