پس آنکو به بنگاه می پخت دیگ
بهنگام خور بود یار علی.
ناصرخسرو.
من دیگ می پختم مشغول شدم به کار اینان ، نزدیک دیگ رفت [ پسر من ] دیگ بیفکند. ( ابوالفتوح چ 1 ج 1 ص 237 ).زان دیگ مکرمت که جهان پخت پیش از این
اندر جهان بجز طمع خام مانده نیست.
مجیر بیلقانی.
مطبخ ؛ جای دیگ پختن. ( السامی فی الاسامی ). || حادثه پدید آوردن : صدق او هم بر ضمیر میر زد
عشق هر دم طرفه دیگی می پزد.
مولوی.
- دیگ حادثات پختن ؛ حادثه ساختن : چون قضا دیگ حادثات پزد
ناظرش حزم پیش بین تو باد.
انوری.
- دیگ هوس پختن ؛ هوس و طمع به دل آوردن : دیگ هوس مپز که چو خوان مسیح هست
کس گو پیازی تو نیارد بخوان شاه.
خاقانی.