دیوی

/divi/

معنی انگلیسی:
demoniac

لغت نامه دهخدا

دیوی. ( ص نسبی ) منسوب به دیو. شیطانی. عمل دیو :
نبینی طبع را طبعی چو کرد انصاف رخ پنهان
نیابی دیو را دیوی چو کرد اخلاص رخ پیدا.
سنایی.
|| ( حامص ) دیو بودن. همچودیو رفتار کردن. صفت دیو :
ترک دیوی کنی ملک باشی
ز شرف برتر از فلک باشی.
سنایی.
در کوی عشق دیوی و دیوانگی است عقل
بس عقل کو ز عشق ملامت گزین گریخت.
خاقانی.
چون شدی در خوی دیوی استوار
میگریزد از تو دیو ای نابکار.
مولوی.
- دیوی کردن ؛ شیطنت نمودن و اعمال شیطانی را پیروی کردن. ( ناظم الاطباء ).
- دیوی نمودن ؛ به معنی دیوی کردن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

۱ - دیو بودن . ۲ - همچون دیو رفتار کردن روش دیوان .

دانشنامه عمومی

دیوی (دهانه). دیوی یک دهانه برخوردی در ماه است.
این دهانه ۷ دهانه اقماری دارد. [ ۱]
عکس دیوی (دهانه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

demoniac (صفت)
دیوانه وار، شیطانی، دیوسان، دیوی

demoniacal (صفت)
دیوانه وار، شیطانی، دیوسان، دیوی

پیشنهاد کاربران

بپرس