نبینی طبع را طبعی چو کرد انصاف رخ پنهان
نیابی دیو را دیوی چو کرد اخلاص رخ پیدا.
سنایی.
|| ( حامص ) دیو بودن. همچودیو رفتار کردن. صفت دیو : ترک دیوی کنی ملک باشی
ز شرف برتر از فلک باشی.
سنایی.
در کوی عشق دیوی و دیوانگی است عقل بس عقل کو ز عشق ملامت گزین گریخت.
خاقانی.
چون شدی در خوی دیوی استوارمیگریزد از تو دیو ای نابکار.
مولوی.
- دیوی کردن ؛ شیطنت نمودن و اعمال شیطانی را پیروی کردن. ( ناظم الاطباء ).- دیوی نمودن ؛ به معنی دیوی کردن. ( ناظم الاطباء ).