که گر گیو گودرز و آن دیوزاد
شوند ابر غرنده یا تیزباد.
فردوسی.
که برد آگهی نزد آن دیوزادکه آنجا سیاوخش دارد نژاد.
فردوسی.
کنون چون گشاده شد آن دیوزادبچنگ است ما را غم و سرد باد.
فردوسی.
بطمع بزرگیم بدهی ببادبدان اژدهاپیکر دیوزاد.
اسدی.
گل را نتوان بباد دادن مهزاد به دیوزاد دادن.
نظامی.
همه در هراسیم ازین دیوزادتویی دیوبند از تو خواهیم داد.
نظامی.
بمن بانگ برزد که ای دیوزادشبیخون من چونت آید بیاد.
نظامی.
|| کنایه از اسب قوی هیکل و تیزرو. ( غیاث ) ( آنندراج ) : به چابک روی پیکرش دیوزاد.
نظامی.
|| خسرو دیوزاد، نامی از نامهای پهلوانان افسانه های قدیم. ( یادداشت مؤلف ).