دیودل. [ وْ دِ ] ( ص مرکب ) مردم شجاع و دلیر و دلاور. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). دیوجان. ( ازآنندراج ). سخت دلاور. ( شرفنامه منیری ) : دیودلان سرکشش حامل عرش سلطنت مرغ پران ترکشش پیک سبای مملکت.خاقانی.دیودل باشیم و برپاشیم جان کان پری دلدار دیدار آمده است.خاقانی.|| مردم سیاهدل و تیره دل و سخت دل و بیرحم. ( برهان )( ناظم الاطباء ). تاریک دل و جاهل. ( شرفنامه منیری ).
عفریت دل . [ ع ِ دِ ] ( ص مرکب ) آنکه دلی چون دل دیو دارد : آهن سم ، فولادرگ ، صاعقه انگیز، صرصر تک ، عفریت دل . ( در وصف اسب ) . ( سندبادنامه ص 252 ) .+ عکس و لینک