دیودل

لغت نامه دهخدا

دیودل. [ وْ دِ ] ( ص مرکب ) مردم شجاع و دلیر و دلاور. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). دیوجان. ( ازآنندراج ). سخت دلاور. ( شرفنامه منیری ) :
دیودلان سرکشش حامل عرش سلطنت
مرغ پران ترکشش پیک سبای مملکت.
خاقانی.
دیودل باشیم و برپاشیم جان
کان پری دلدار دیدار آمده است.
خاقانی.
|| مردم سیاهدل و تیره دل و سخت دل و بیرحم. ( برهان )( ناظم الاطباء ). تاریک دل و جاهل. ( شرفنامه منیری ).

فرهنگ معین

(دِ ) (ص مر. ) ۱ - سیاه دل . ۲ - شجاع ، دلیر.

فرهنگ عمید

۱. تیرهدل.
۲. بددل.
۳. سنگدل و بیرحم.
۴. شجاع و دلیر.

پیشنهاد کاربران

عفریت دل . [ ع ِ دِ ] ( ص مرکب ) آنکه دلی چون دل دیو دارد : آهن سم ، فولادرگ ، صاعقه انگیز، صرصر تک ، عفریت دل . ( در وصف اسب ) . ( سندبادنامه ص 252 ) .

بپرس