گرفتش سنان و کمان و کمند
گران گرز را پهلو دیوبند.
فردوسی.
بیامد یکی بانگ برزد بلندکه ای پرمنش مهتر دیوبند.
فردوسی.
چو گیتی سرآمد بدان دیوبندجهان را همه پند او سودمند.
فردوسی.
و او را طهمورث دیوبند خواندندی. ( نوروزنامه ).حکم تو دیوبند و جهانت جهانگشای
اقبال بر در تو در آسمان گشای.
خاقانی.
گر در زمین شام سلیمان دیوبندبلقیس را ز شهر سبا کرد خواستار.
خاقانی.
تاجور جهان چو جم تخت خدای مملکت خاتم دیوبند او بندگشای مملکت.
خاقانی.
همه در هراسیم ازین دیوزادتوئی دیوبند از تو خواهیم داد.
نظامی.
سکندر منم خسرو دیوبندخداوند شمشیر و تخت بلند.
نظامی.
شتابنده شد خسرو دیوبند.نظامی.
|| افسونگر. ( ناظم الاطباء ). مسخرکننده دیو. گیرنده جن و دیو : این بود حساب زورمندی
وین بود فسون دیوبندی.
نظامی.
تا خبر یافت از هنرمندی دیوبندی فرشته پیوندی.
نظامی.
|| ( اِ مرکب ) روز شانزدهم ازهرماه ملکی. ( برهان ). ( جهانگیری ) ( از ناظم الاطباء ). || جائی که دیوان برای خود مسکن برمی گزینند. ( ناظم الاطباء ). جای که دیوان برای ماندن خود مقرر ساخته باشند و آن را بکاه و چوب و غیره بسته. ( آنندراج ) : سرون در فشارد بشاخ بلند
چو دیوی بخسبد در آن دیوبند.
نظامی.
|| ( اِخ ) لقب قارن برادرزاده جمشید و او را قارن دیوبند میگفته اند. ( از برهان ) ( از جهانگیری ). || لقب جمشید. ( از برهان ) ( از شرفنامه منیری ). || [ در داستانهای ملی ایران ] لقب طهمورث. ( برهان ). بسبب آنکه دیوان را بندکرد این لقب یافت. لقب تهمورس است چون بریاضات اخلاق ذمیمه را بحمیده بدل کرده و بر نفس غالب شده بود اورا دیوبند خواندند. ( آنندراج ) : بیشتر بخوانید ...