چو کشتی در آن بندگاه اوفتاد
ز دیوانگی گشت چون دیوباد.
نظامی.
همه چون دیوباد خاک اندازبلکه چون دیوچه سیاه و دراز.
نظامی.
می تاخت نجیب دشت بر دشت دیوانه چو دیوباد میگشت.
نظامی.
همان پای کوبان کشمیرزادمعلق زن از رقص چون دیوباد.
نظامی.
|| مجازاً اسب تند. ( ناظم الاطباء ) : چو زآن دشت بگذشت چون دیوباد.
نظامی.
بگردندگی کنیتش دیوباد.نظامی.
|| تندرو ( شتر بختی ). ( ناظم الاطباء ). || جنون و دیوانگی. ( برهان )( ناظم الاطباء ).