دیوانه سار

لغت نامه دهخدا

دیوانه سار. [ دی ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) مجنون صفت. دور از خرد و عقل. دیوانه سر : اگر خواهی ترا دیوانه سار نشمرند آنچه نایافتنی است مجوی. ( قابوسنامه ).
سخت شوریده کار، گردونیست
نیک دیوانه سار گیهانیست.
مسعودسعد.
و مالک بن بشرالکندی زره اورا [ حسین بن علی علیه السلام را پس از شهادت ] درپوشید هم در حال معتوه شد و دیوانه سار گشت. ( ترجمه تاریخ ابن اعثم کوفی ).
مذموم سیرتی مجهول صورتی دیوانه ساری پریشان کاری. ( سندبادنامه ص 114 ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - خیره خود سر . ۲ - فرو مایه پست .
دیوانه سر، خیره سر، خوسر، بی عقل

فرهنگ عمید

خیره سر، خودسر، بی عقل.

پیشنهاد کاربران

بپرس