دیوانه خوی

لغت نامه دهخدا

دیوانه خوی. [ دی ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) آنکه خوی و طبیعت او مانند دیوانگان باشد. ( از ناظم الاطباء ) :
از آن بوالفضولان بسیارگوی
وز آن بوالحکیمان دیوانه خوی.
نظامی.
از بیقراری دل دیوانه خوی من
زنجیر توتیا شد و زندان بگرد رفت.
صائب.

دیوانه خوی. [ دی ن ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار با 211 تن سکنه. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

فرهنگ فارسی

آنکه خوی و طبیعت او ماند دیوانگان باشد .

پیشنهاد کاربران

بپرس