احتمالا منظور شما از این کلمه این نیست
ولی . . .
دیوانه: هر کس که در دنیای خودش زندگی می کند ( اشخاصی که با دیگران فرق دارند ) .
محمدرضا صفدری داستانی دارد به نامی که چمش می شود دیوانه. صفدری واژه ی "دل گریخته" را بکار گرفته که بگمانم برابر زیبایی است برای دیوانه.
نیز در فرهنگ مسیحیت با Fools of God روبه رو می شویم که احمق یا ابله الهی چم درستی نیست. زیرا آنها جان فدایان اند و فرو رفته در باور خویش آنچنان که خردگریز به چشم می ایند در راه پیروی از مسیح. می توان به آنها دل گریختگان خداوند گفت.
... [مشاهده متن کامل] لری بختیاری
کُل، لِوَ ( ( فتحه و ضمه کشیده ) ) ، کَلُو:دیوانه، کله شق
بورچال، وِر، هات:کودن، گیج، خرنفهم
دیودار. [ وْ ] ( نف مرکب ) دیودارنده. مردم دیوانه و مصروع. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) . مجنون. دیوانه. پری دار. مصروع. ( یادداشت مؤلف ) . آنکه دیو و شیطان در اندرون دارد.
دیوانه از دیو می آید.
پسوند انه برابر مانند و همانند است.
پس دیوانه می شود کسی که مانند دیو است. ( !! )
چِل
عاشق
واژه دیو
معادل ابجد 20
تعداد حروف 3
تلفظ div
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: d�v]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی div
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
... [مشاهده متن کامل]
فرهنگ فارسی هوشیار
واژه دیوانه از ریشه واژه پارسی دیو است
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه دیوانه باز هم گویم از واژه پارسی میانه واژه دیوانه، ریشه واژه پارسی دیو است. درعربی می شود مجنون این واژه دیوانه صد درصد پارسی است.
Crazy , insane
از مخ معاف بودن: [عامیانه، کنایه ] دیوانه بودن .
crackers
دیوانتراز خود دیوانه: اونکس که بادیوانها جروبحث ودعوا میکند وکتکشان میزنه!
روانی
شوریده مغز. [ دَ / دِ م َ ] ( ص مرکب ) مجنون . دیوانه . شوریده عقل . آشفته :
شناسنده گر نیست شوریده مغز
نبهره شناسد ز دینار نغز.
نظامی .
جهاندار در کار آن پای لغز
از آن داستان مانده شوریده مغز.
... [مشاهده متن کامل]
نظامی .
مبادا که شه را رسد پای لغز
که گردد سر ملک شوریده مغز.
نظامی .
عشق او کرد اینچنین شوریده مغزم ورنه بود
سرنوشت آسمانها ابجد طفلانه ام .
صائب .
در تورکی به دیوانه === دَلی deli گفته میشود
در لری بختیاری
دیوانه: لیوِه، شَکِ شِوْنیده
دیوانگی: لیوِه گری
در لری دی یونه گفته میشود
دیدیانه به معنی کسی که دیدنش برعکس است وارون می بیند
سرسامه. [ س َ م َ / م ِ ] ( ص ) دیوانه. ( آنندراج ) .
دیوانه پارسی است
کردی کرمانج میشه دین، d�n
زبان ایران باستان باز میشه دینd�n
مجنون، شیفته
انسانی که عقل و هوشش دست خودش نیست و گاهی کار هایی را از خود نشان میدهد که از روی عقل نیست . حتی کار هایی را انجام میدهد که برای یک انسان سالم غیر عادی است
اگرمعنی دیو رابدانید، میتوانیدمتوجه شوید که شخص دیوانه، کاری شبیه به دیوان راانجام میدهد ( یعنی کارانسان رانمیکند یافکروتفکرش بچگانه یاخیلی متفاوت بااندیشه انسانی است )
مثلا: عاشقانه، جانانه، آزادانه و. . . .
دیوانه:
دکتر کزازی در مورد واژه ی دیوانه می نویسد : ( ( دیوانه در پهلوی دوانگ dewānag، به معنی سودازده و خرد باخته است و از دو پاره ( دیو/انه ) ساخته شده است. معنی ریشه ای واژه دیوسار و " دیوزده" است: پیشینیان بیماران روانی را سوداییانی می دانسته اند که دیو بر آنان چیره شده است و آنان را در فرمان گرفته است. ) )
... [مشاهده متن کامل]
هُشیوار دیوانه خواند ورا؛
همان خویش بیگانه داند ورا
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 183 )
عاشق، شیدا، دیونه، مجنون، 🏳️🌈
زنجیری
mad
ناعقل
سودا زده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)