دیوان نهادن. [ دی ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) محکمه و دادگاه تشکیل دادن. برپا کردن دیوان. محکمه قضاوت ترتیب دادن : بوسهل دیوانی بنهاد و مردم را درپیچید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 470 ). رجوع به دیوان راندن و دیوان کردن شود. || کنایه از داوری کردن. ( آنندراج ). || دفتر حساب روز قیامت برپا کردن. دیوان روز جزا ترتیب دادن : کرم کن که فردا که دیوان نهند منازل به مقدار احسان دهند.