دیوان راندن. [ دی دَ ] ( مص مرکب ) محاکمه کردن. حکم کردن. قضاوت کردن. دیوان کردن. و از همین معنی است که گویند خدا دیوانت کند : ابراهیم [ الخارجی ] با هدیه های بسیار پیش یعقوب آمد یعقوب او را بنواخت... و گفت شما اندر این میان بیگانه نیستید... مردم زیادت نزدیک من فرست تا روزی ایشان پیدا کنم و دیوانشان برانم و هرچه از آن عمل خواهند بدهم. ( تاریخ سیستان ).
فرهنگ فارسی
محاکمه کردن .
پیشنهاد کاربران
دیوان راندن ؛ اجرای عدالت کردن. حکم کردن : مردم زیادت نزدیک من فرست تا روزی ایشان پیدا کنم و دیوانشان برانم. ( تاریخ سیستان ) .