دیواربست امنش اندر سرای ملک
پاینده تر ز سد سکندر هزاربار.
مسعودسعد.
خدای گوید این دیوار بست من است. ( تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 328 س 18 ). فراء گفت حدیقه بستانها باشد دیواربست. ( تفسیرابوالفتوح چ 1 ج 4 ص 172 س 9 ). تا او را با دیواربستی بتاختند. ( ابوالفتوح ج 5 ص 64 ).به امید آن گنج دیواربست
برانداخت دینار خود را ز دست.
نظامی.
تحویط؛ دیوار بست کردن. ( مجمل اللغة ) حائط؛ بستان دیواربست. ( منتهی الارب ). || دیواری که برای جلوگیری از ریزش خاک یا بمنظور ایجاد سطوح مستوی در دامنه ارتفاعات می چینند. ( دائرة المعارف فارسی ).