دیوسوارش بزند لشکری
خرمنی از کاه و ز نار اخگری.
عماد فقیه.
|| دیوسار. دیومانند. || کسی که دیوجامه پوشد. ( آنندراج ). آنکه جامه دیو پوشد. ( شرفنامه منیری ). رشیدی در ذیل دیوسار گوید اصح آن است که پوشنده آن را [ دیوجامه را ] دیوسوار گویند نه دیوسار سپس بیت عماد فقیه را بعنوان شاهد آورده است. || راکب دیو. که بر دیو سوار است : چون ز دیو اوفتاد دیوسوار
رفت چون دیو دیدگان از کار.
نظامی.