ازل همیشه و دیمومت و خلود و ابد
میان هریک چون فرق کرد زیرک سار.
ناصرخسرو.
دیمومة. [ دَ م َ] ( ع مص ) همیشگی نمودن. ( از منتهی الارب ). ثابت و دوام داشتن. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) دوام. ( از اقرب الموارد ذیل دم م ). یقال قطعوا دیمومة و دیامیم و هی الارض التی یدوم بعد. ( اقرب الموارد ).
دیمومة. [ دَ م َ ] ( ع ص ، اِ ) بیابان فراخ بی آب. مفازة دیمومة. ( منتهی الارب ). بیابان پهناور و بیابان که در آن آب نباشد. ( از اقرب الموارد ذیل ماده دم م ).