دیم واژه ای مشترک در زبانهای پهلوی و گیلکیست به معنای صورت و چهره
dim/به گویش مازنی = سمت - سو - چهره - رخسار - صورت - اون دیم = اون سمت - اون طرف - آن سو
dim/به گویش مازنی به صورت یا چهره می گویند
"دیم"در مازندرانی به معنی
" صورت، رخسار" و همچنین
" به سوی" است.
ته دیم: صورت تو
دیمِ تو: به سوی تو
در کارچان ( فارسی دوانی ) به رخسار ، رو دیم می گویند .
دهخدا همه چیز را بسته به دم عربی
در اینها دیم پیوندی با دایم و مدام عربی ندارد - دیم بچم بارش است - ایا ابر دایم میبارد که انرا چنین معنی کردی؟
ابر خوانی کف او را بگه جود مخوان
کز کف خواجه درم بارد و از ابر دیم.
... [مشاهده متن کامل]
ور تو گوئی که کف میر چو ابر است خطاست
که کف میر درم بارد و از ابر دیم.
تا سبزه تازه تر بود و آب تیره تر
جائیکه بیشتر بود آنجایگه دیم.
مقرعه زن گشت رعد مقرعه او درخش
غاشیه کش گشت باد غاشیه او دیم.
منوچهری
بررسیِ واژگانِ "هندیمان، هندیمانیدن؛هندیمانیهیستَن" در زبانِ پارسی میانه:
( این پیام در راستایِ گزینشِ واژگانِ سره به جایِ واژگانِ"معرفی، ویزیت، معرفی کردن، ویزیت کردن" نوشته می شود. )
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
... [مشاهده متن کامل]
تکواژها در کارواژه یِ "هندیمانیدن": ( هَن. دیمان. یدَن ) / ( هَن. دیم. ان. یدَن )
1 - پیشوندِ "هَن"
پیشوند"هَن" که دیسه یِ دیگرِ آن در زبانِ پارسی " اَن" می باشد، عملگری برایِ نشان دادنِ
1. 1 - " با، باهمدیگر، باهم، هم"
2. 1 - "حضور، درحضور، در کنار، پیشِ"
است که در کارواژه یِ "هندیمانیدن" چمارِ ( =معنایِ ) 1. 1 مدنظر است؛بمانندِ واژگانِ"انباشتَن، اندوختن و. . . ".
2 - دیمان/دیم:
" دَئِمَن، دَئیمَن ( دیمَن ) "واژه ای اوستایی به چمِ
1. 2 - " چشم، تخمِ چشم"
2. 2 - بینایی، نگاه، دید، نظر"
بوده است. "دیمان" در واژگانِ "هندیمان، هندیمانیدَن" برآمده از همین واژه یِ اوستاییِ " دَئِمَن" است.
واژه یِ "دیم" در پارسی و گویشهایِ ایرانی به چمِ "روی، چهره، رخسار" آمده است که با واژه یِ اوستاییِ " دَئِمَن" همریشه است. شما می توانید این واژگان را با واژه یِ "دیم" در زبانِ پارتی همسنجی کنید. ما برایِ پیشبردِ هدفمان و آسانتر شدنِ واگویشِ ( =تلفظِ ) واژگان، "دیم" و " ان" را در واژه یِ "دیمان" از یکدیگر جداساخته تا " ان" را در اینجا "نشانه یِ گذراساز" گردانیم بمانندِ "خوردَن/خوراندَن"؛ چراکه "دیم" در زبانِ پارسی بخودیِ خود به چمِ "روی، چهره، رخساره" است. ( چنین دستبرَِشی ( =مداخله ای ) با دستورِ زبانِ پارسی سازگاری دارد. )
( فراموش نکنید که " ان" در واژه یِ "دئِمَن/دیمان" از زبانهایِ اوستایی و پارسی میانه، نشانه یِ گذراساز نیست. )
3 - نشانه یِ مصدریِ " - یدَن"
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
نکته1:
برپایه یِ ( 1. 1 ) و ( 2 ) در بالا، "هندیمان/اَندیمان" بازنمایی کننده یِ " بایکدیگر چهره به چهره کردن /شدن، رخ تو رخ کردن/شدن" است؛از همین روست که در زبانِ پارسی میانه، از واژه یِ"هندیمان" چمارِ ( =معنایِ ) "معرفی کردن/شدن" دریافته می شود. برای نمونه:
بهروز دو دوستش را به یکدیگر اَندیماند ( اَندیمانید ) . . . بهروز دو دوستش را به یکدیگر معرفی کرد.
نکته 2 و پیشنهاد1 ( بسیار مهم ) :
هنگامی که در دانشِ مزداهی ( =ریاضی ) یا گیتیک ( =فیزیک ) میخواهیم یک نماد یا فرمولی را "معرفی کنیم"، نباید کارواژه یِ " اَندیماندَن" را بکار بُرد. چرا؟
چون در مزداهی ( =ریاضی ) ما با شناختِ " چهره به چهره یا رُخ تو رُخ" سروکار نداریم.
پس باید چه کرد؟
اینجاست که پیشوندِ " ای/e" یا " ایو/ew" در زبانِ پارسی میانه - پهلوی به چمِ "یک" بکارمان می آید ( به پی نوشتِ اینجانب در زیرواژه یِ "یک" مراجعه کنید ) .
از آنجایی که در آغاز تنها یکبار و آنهم برای همیشه نمادی یا فرمولی یا مفهومی در مزداهی ( =ریاضی ) معرفی می شود، از پیشوندِ " ای/ایو" بهره می گیریم. چنانکه در زبانِ آلمانی نیز کارواژه یِ "einfuehren" که دارایِ پیشوندِ " ein" به چمِ "یک" هست، بکار می رود. پیشوندِ " ein" دازانه ای ( عملگری ) برای نشان دادن "ورود به چیزی/کاری" است. همین نقش میتواند برای پیشوندِ " ای/ایو" بازانگاشته شود.
fuehren نیز در زبانِ آلمانی به چمِ"هدایت کردن، راهنمایی کردن، منتهی شدن" است. در واژه یِ "introduce" نیز "duce" برآمده از واژه یِ "ducere " به چمِ " هدایت کردن، راهنمایی کردن، سوق دادن" میباشد و بخشِ نخستِ "introduce" نیز همان " inter" در زبانهای اروپایی یا " اَندر" در زبانِ پارسیِ میانه - پهلوی می باشد. بکارگیریِ پیشوندِ "ای/ایو" از پیشوندِ " اَندَر" برایِ کارواژه یِ "معرفی کردن" در مزداهی ( =ریاضی ) بهتر است و کارواژه ای که پشتِ پیشوند می نشیند، بهتر است دارای چمارِ ( =معنای ) "هدایت کردن، راهنمایی کردن، سوق دادن" باشد . از همین رو، با بکارگیریِ کارواژه هایِ "هاختَن" و " آنیدن ( آ - نیدَن ) ) " در زبانِ پارسیِ میانه به چمِ "هدایت کردن، راهنمایی کردن، سوق دادن" می توان به این مهم دست یافت؛
بنابرآنچه در بالا گفته شد، به جایِ کارواژه یِ "معرفی کردن ( در مزداهی ) " یا "einfuehren" چنین پیشنهاد می شود: " ایوهاختن/ایهاختَن" یا " ایوانیدَن".
پیشنهاد2:
بر پایه یِ آنچه در زیرِ تکواژِ "دیم" گفته شد، می توان به جایِ واژه یِ "هندیمانیهیستَن" از واژه یِ " هَندیمیدَن/اَندیمیدَن" بهره گرفته شود که گذرایِ آن "هندیمانیدَن/اندیمانیدن" می شود.
پیشنهاد3:
می توان به جایِ واژه یِ "ویزیت کردن" از کارواژه یِ "دیمیدَن" بهره بُرد یا اگر به شیوه یِ اوستایی - پارسی میانه بخواهیم واژه یِ "دیمان/دَئِمَن" را در نظر بگیریم، می توانیم کارواژه یِ "دیماندَن" را بکار ببریم.
نمونه: دکتر او را ویزیت کرد. . . . . پزشک او را دیمید.
( یا به شیوه یِ اوستایی - پارسی میانه ) : پزشک او را دیمانید ( دیماند ) .
واژه یِ " ویزیت visit" با واژگانی همچون "vision، view و. . . " همریشه است و به روشنی این واژه با واژگانِ "دیم" در پارسی و "دَئِمَن" در اوستایی سازگاری دارد.
( چنانچه کارواژه یِ "دیمیدن"را بکار ببریم، شایسته است که نامِ "دیم ( =رُخ، سیما ) " به "دیمه ( دیم. ه ) " دگرشَوَد؛ بمانندِ "چهریدن، چهره، چهراندن". )
پیشنهاد4:
اگر شما کارواژه ای برای واژه "معرفی، معرفی کردن یا شدن" برمی گزینید، بهتر است با پیشوندهایِ " ( اَن/هَن ) ، ( اَندر ) ، ( ایو/ای ) " همراه باشد.
پیشنهاد5:
واژه یِ " دَئِمَن" در اوستایی از واژه یِ "دا ( ی ) یا دَ ( ی ) / da ( y ) " ترکیب بندی شده است. ( چنانکه در فرتورِ زیر پیداست ) مجهولیِ گذشته یِ "دا ( ی ) یا دَ ( ی ) "، "دیتَ" بوده است که اگر آن را بخواهیم به پارسیِ کنونی برگردانیم، واژه یِ "دیده" از کارواژه یِ "دیدن" بدست می آید. به گونه ای هر آنچه درباره یِ واژه یِ "هندیمان/اَندیمان" گفته شد، می توان با کارواژه یِ " هَندیدَن/اَندیدَن" همبسته و مرتبط دانست.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشتها ( references ) :
1 - بخشِ 667، 724 و 725 از نبیگِ " فرهنگنامه یِ زبانِ ایرانیِ کهن" نوشته یِ کریستین بارتولومه
2 - رویبرگِ 679 از نبیگِ "فرهنگِ واژه های اوستا"
3 - تارنمایِ ویکیپدیا "فعل در زبان پارسی میانه"
dim
به معنی صورت در تالشی
در گویش خوانساری دیم ( dim ) به معنای صورت و چهره به کار می رود.
خدادادی - اتفاقات
دیم ( dim ) به معنی چهره، رخسار، صورت، از واژگان پهلوی آذری و تاتی، تالشی، گیلکی.
ریشه دیم از "دَیمَن" daēman در اوستایی است همچنین در پهلوی میانه "دیتَن" و در فارسی امروزی "دیدن"
شعر از همام تبریزی:
... [مشاهده متن کامل]
وَهار و وُل و "دیم" یار خوش بی
اَوِی یاران مَه وُل بی مَه وَهاران
"دیده" هم از این واژه است که گاهی به معنی چشم است که امروزه گاهی در جنوب غرب ایران به کار میرود.
از فردوسی:
پر از درد خوالیگران را جگر
پر از خون دو "دیده" پر از کینه سر
باید از این گنجینه واژگان برای توانمندتر ساختن فارسی بهره برد و واژه های نوین ساخت.
نمونه:
اندردیم: iinterface
رودیم: surface
وادیم: deface
بازدیم: reface
دم در زبان ملکی گالی بشکرد
در گویش تاتی ( dim ) صورت و چهره را گویند
در زبان گیلکی= صورت، رخسار، چهره
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)