دیفال
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
آفتاب پس دیفال گلی
ادمابافال التذاذ
آنسو، اینسو
هواپس بکرات
سیدیحیی
ادمابافال التذاذ
آنسو، اینسو
هواپس بکرات
سیدیحیی
دیفال: [ اصطلاح در تداول عامه]دیوار .
( ( پس لطفا همه ی دختر پسرهایی که مامان باباشون طللاق گرفته اند بااین بچه طلاق حیوونی از تجربه هاشون حرف بزنند. شما را به خدا دریافتم کنید والا سر می کوبم به دیفال !!!!!! ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 170. ) )
( ( پس لطفا همه ی دختر پسرهایی که مامان باباشون طللاق گرفته اند بااین بچه طلاق حیوونی از تجربه هاشون حرف بزنند. شما را به خدا دریافتم کنید والا سر می کوبم به دیفال !!!!!! ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 170. ) )
هوالعلیم
دیفال : همان دیوار است در گویش عامیانه. .
دیفال : همان دیوار است در گویش عامیانه. .