دیصان

لغت نامه دهخدا

دیصان. [ دَ ی َ ] ( ع مص ) مایل گردیدن از راه. ( از تاج العروس ) ( از منتهی الارب ). || روباه بازی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || به هرسو رفتن غده در زیر انگشت دست حرکت دهنده آن. ( از منتهی الارب ): داصت الغدة؛ بهر سو رفت و لغزید غده در زیر پوست و گوشت. که در زیر دست حرکت دهنده اش بحرکت درآید. ( از تاج العروس ). || گریختن از جنگ. || هرچه در زیر دست و انگشت حرکت کند. || فرومایه شدن و خوار گردیدن بعد از رفعت و عزت. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || شادمان گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

دیصان. [ دَ ] ( اِخ ) ( نهر... ) نام رودخانه شهر رها است که ابن دیصان منتسب بدان گردیده است. ( از خاندان نوبختی عباس اقبال ص 25 ).

پیشنهاد کاربران