دیسق
لغت نامه دهخدا
- غدیر دیسق ؛ غدیر سفید. ( از تاج العروس ).
|| مردپیر. ( ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ). || ( اِخ ) نام شخصی. ( ناظم الاطباء ). نام پدر طارق شاعر معروف. ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ). || نام اسب بلعدویه. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) یک نوع ظرف و یا نوعی از کیل ( پیمانه ). ( از تاج العروس ). آوندی است. ( منتهی الارب ). || زیورزنان که از نقره سپید صاف سازند. || حسن. || سپیدی. ( ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ). || ثور و گاو نر. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). مؤلف تاج العروس نویسد صحیح کلمه نور است نه ثور و هرچه را روشنی دهد دیسق گویند. || نان سپید. || فلات. || سراب یا سفیدی و تلألؤ آن. || آب صاف و روشن. ( از تاج العروس ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید