چو ارجاسب آگاه شد شاد شد
از اندوه دیرینه آزاد شد.
دقیقی.
و دیگر سواری ز گردنکشان که از رزم دیرینه دارد نشان.
فردوسی.
بپوشید جوشن همه کینه راکنون تازه سازیددیرینه را.
فردوسی.
گر از دیر دیرینه آیی فرودز نیکی دهش باد بر تو درود.
فردوسی.
ز دل کین دیرینه بیرون کنم همه رود زابل پر از خون کنم.
فردوسی.
همی راه جوید که دیرینه کین ببرد ز روم و ز ایران زمین.
فردوسی.
بزودی یکی لشکری ساز کرددر گنج دیرینه را باز کرد.
فردوسی.
گشایم در گنج دیرینه راکجا گرد کردم بروز دراز.
فردوسی.
بدیدار او شاد و بیغم شوم وزین رنج دیرینه خرم شوم.
فردوسی.
گمانم که امشب شبیخون کندز دل درد دیرینه بیرون کند.
فردوسی.
کنون داستانهای دیرینه گوی سخنهای بهرام چوبینه گوی.
فردوسی.
بیامد ورا تنگ در بر گرفت سخنهای دیرینه اندر گرفت.
فردوسی.
سخنهای دیرینه دستان بگفت که با داد یزدان خرد باد جفت.
فردوسی.
دلا بازآی تا با تو غم دیرینه بگسارم حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم.
فرخی.
دولت ز جمله خدم خاندان اوست دیرینه خدمتست مر او را در این دیار.
فرخی.
واجب آنستی کاین بنده دیرینه تونیستی غایب روزی و شبی زین درگاه.
فرخی.
ناز چندان کن بر من که کنی صحبت من تا مگر صحبت دیرینه معادا نشود.
منوچهری.
چون باد بدو در نگرد دلش بسوزدبا کینه دیرینه او کینه نتوزد.
منوچهری.
و نیز دوست ندارند برکندن چیزی و جائی که دیرینه گردد. ( تاریخ سیستان ). سدد بگشاید [ افسنتین ] و تبهای دیرینه را منفعت کند. ( الابنیة عن حقائق الادویة ). و اندرین فصل [ بهار ] بیماریهای دیرینه تازه گردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و [سیر ] سرفه دیرینه را سود دارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست
بیدادگری عادت دیرینه تست.بیشتر بخوانید ...