دیری

/diri/

معنی انگلیسی:
lateness, tardiness

لغت نامه دهخدا

دیری. ( حامص ) ( از: دیر + ی حاصل مصدری ) دیر بودن. مقابل زودی. درنگ. صبر: چرا به این دیری آمدید. ( از یادداشت مؤلف ) : اگر پدر تو این روزگاریافتی بدانچه تو برو صبر و دیری پیش گرفتی او به تدبیر و پیشی دریافتی و آن را که تو فرو نشستی او برخاستی. ( از نامه تنسر بنقل از تاریخ ابن اسفندیار ).
دل از دیری کار غمگین مدار
تو نیکی طلب کن نه زودی کار.
اسدی.
مبرا حکمش از زودی و دیری
منزه ذاتش از بالا و زیری.
نظامی.
- دیری جستن ؛ درنگ طلبیدن ، تأخیر کردن :
گشاده کن آن راز و با من بگوی
چو کارت چنین گشت دیری مجوی.
فردوسی.

دیری. [ دَ ] ( ص نسبی ) منسوب به دیر. رجوع به دیر شود.

دیری. [ دَ ] ( ص نسبی ) منسوب است به دیر که جایگاهی است در بصره و قریه بزرگی است. ( از انساب سمعانی ). || نسبت به دیرالعاقول را بعضی دیری گویند. ( از تاج العروس ).

دیری. [ دَ ] ( ص نسبی ) منسوب است به قریه ای واقع در مردا در جبل نابلس و ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن سعدبن ابوبکربن مصلح بن ابوبکربن سعدالقاضی شمس الدین دیری و خاندانش بدان منسوبند. ( از تاج العروس ).

دیری. [ دَ] ( اِخ ) رجوع به سعدالدین بن محمد عبداﷲ دیری شود.

دیری. [ دَ ] ( اِخ ) رجوع به حسین بن هداب... دیری نوری شود.

فرهنگ فارسی

منسوب به دیر .

واژه نامه بختیاریکا

( دِیری ) خرما

مترادف ها

abbatial (صفت)
خانقاهی، دیری، راهبی، کشیشی

good-tempered (صفت)
دیری، خوشخو، ملایم، خوش خلق، خوش اخلاق

پیشنهاد کاربران

دیر زمانی ست، مدت زیادی ست
دیری ست که از خانه خرابان جهانم
در سقف فروریخته ام چلچله ای نیست
بهمن رافعی
دیری،
به شوقِ دیدنِ فردا،
گریستم
فردا، چو شد،
به حسرتِ دیروز
زیستم.
استاد شفیعی کدکنی
دیری ( Diri ) : در زبان ترکی به معنی زنده
مدت زمانی
زمانی، روزگاری
مدت زمان طولانی
زمان گذشته یا به عبارتی دیگر ( زمان ماضی )
زنده باد. . . .
گذشته . گذشته

گذشته ، زمان قدیم ،
نام نوعی خرما ی دیرس
در خوزستان
خرمای خشک شکلاتی
دیرباز، زمان قدیم، گذشته

بپرس